نويسنده: دکتر سيد مصطفي محقق داماد




 

به منظور تحکيم مباني صلح جهانيو گسترش تفاهم و همسخني ميان پيروان اديان بزرگ عالم، مجمعي زير عنوان «کنفرانس بين المللي مناسبات اسلام و مسيحيت: همسخني و همکاري در گذشته و اکنون و آينده» از 16 تا 18 مرداد 1376 در شهر جاکارتا در اندونزي تشکيل شد. در اين کنفرانس که به همت مؤسسه دولتي مطالعات اسلامي جمهور اندونزي و با همکاي بخش اديان دانشگاه تمپل (فيلادلفيا) و حوزه علوم الهي هارتفور (امريکا) تشکيل شده بود، دويست نفر از 18 کشور و بيش از 30 تن از دانشمندان برجسته ي جهان شرکت داشتند.
هدف از تشکل کنفرانس در اندونزي که از حيث جمعيت مسلمان بزرگترين کشور اسلامي دنيا است، در مرتبه نخست بررسي مناسبات تاريخي اسلام و مسيحيت و تأکيد نه تنها برجنبه ديني، بلکه همچنين بر ابعاد اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و سياسي روابط اين دو آيين بزرگ جهان تاريخي بود. ثانياً کنفرانس مي خواست بر پايه ي پژوهشهاي ارائه شده و با توجه دگرگونيهاي شگرف جهان در ادوارد اخير، راههايي براي گسترش و تعميق همسخني سازنده ميان پيروان اديان مذکور پيشنهاد کند. به منظور رسيدن به اين هدفها شش جلسه عمومي بر محور موضوعات زير تشکيل شد:
1- منابع کلامي موجود براي ايجاد تفاهم ميان اسلام و مسيحيت.
2- ابعاد ديني- اجتماعي- سياسي رويارويي اسلام و مسيحيت در قرون وسطي.
3- تأثيرات اقتصادي و اجتماعي و سياسي و فرهنگي دوران استعمار غربي بر مناسبات اسلام و مسيحيت.
4- حقوق بشر از منظر اسلام و مسيحيت.
5- رهنمودهايي براي همسخني بين اديان.
6- ملاحظات پاياني: گام بعدي به سوي آينده.
برپا کنندگان کنفرانس بر اين اعتقاد بودند که در ميان اديان بزرگ عالم، اسلام و مسيحيت وجوه اشتراک فراوان دارند. هر دو، جهانيان را به چشم برابر مي نگرند و به وحدانيت خداوند ايمان دارند، و بر اساس وحي بنياد شده اند، و هر دو در رسالت مقدس خويش به اشاعه پيام محبت و عدالت معتقدند، و با يهوديت سه دين ابراهيمي جهان را تشکيل مي دهند. ولي از سوي ديگر، بانيان کنفرانس ابراز تأسف مي کردند که پاره اي حوادث تاريخي- مانند جنگهاي صليبي و تفتيش عقايد و جهاد و استعمار غربي و تبشير و دعوت- بيشتر به ستيزه و تعارض ميان مسلمانان و مسيحيان انجاميده است تا همکاري و همگامي، و در تاريخ ملل شرق و غرب فاجعه هايي به بار آورده است که بر مناسبات اين اديان از جهات سياسي و اجتماعي و اقتصادي آثار زيانبار و منفي بر جاي گذاشته است و به پراکندگي و بي اعتنايي و انحصارگري و حتي کينه و دشمني منجر شده است.
ميزبانان کنفرانس عقيده داشتند که با نزديک شدن قرن بيست و يکم و تکامل سريع ارتباطات و سهولت بي سابقه سفر و بازرگاني، جهاني يکپارچه در آستانه ي تکوين است که اقتضا دارد مردم متعلق به اديان و فرهنگهاي مختلف در آينده بيش از پيش از يکديگر شناخت داشته باشند. از اين رو، بر پيروان همه آئينهاي بزرگ جهان، به ويژه اسلام و مسيحيت، واجب است که بيش از گذشته در راه تفاهم و تعاون مجاهدت کنند و بکوشند به ويژگيهاي يکتا و نيز وجوه مشترکي که با هم دارند، بهتر و عميقتر پي ببرند.
بانيان کنفرانس ابراز اميدواري مي کردندکه اين روش و نگرش به رفع سوء تفاهمها و ترويج احترام متقابل و گسترش همکاري در ميان جهانيان عموماً و به خصوص مسيحيان و مسلمين بينجامد، و از اين راه به تقويت مباني معنوي و رونق اقتصادي کشورها کمک کند.
در نخستين جلسه کنفرانس، آقاي ترمذي طاهر وزير امور ديني جمهوري اندونزي در نطق افتتاحيه خود با ابراز نگراني از شيوع اختلاف بين اديان و فرهنگها که به عقيده او خطري براي وفاق وهماهنگي و توسعه جهاني به شمار مي آيد، اظهار داشت بايد مناسبات نويني بين مسلمانان و مسيحيان ايجاد شود. او گفت: دنيا اکنون دستخوش بسياري بحرانهاي بنيادي است و بهبود آينده ي بشر يکي از وظايف جوامع ديني است. آقاي ترمذي طاهر توضيح داد: اندونزي به اين جهت ميزباني کنفرانس را پذيرفته که با وجود جمعيت کثير، پيروان اديان و مذاهب مختلف در آن در صلح و صفا در کنار يکديگر به سر مي برند. او افزود: ما به اين دليل موضوع مناسبات اسلام و مسيحيت را بزگريده ايم که اکثريت وسيع جمعيت اندونزي از مسلمانان و مسيحيان تشکيل مي شود، ولي شايد در آينده اختلافات پيروان آئين هندو و بودائيان را نيز موضوع بحث و بررسي قرار دهيم.
در جلسات کنفرانس، دانشمنداني که به لحاظ مرتبه علمي و شهرت در محافل فرهنگي جهان از آنان براي گزارش تحقيقاتشان دعوت شده بود، سخنرانيهايي ايراد کردند. سخنرانان چند تن اعضاي هيأتهاي علمي دانشگاهاي معتبر آلمان و سوئيس و امريکا و همچنين نمايندگان واتيکان و افريقاي جنوبي و کانادا و اندونزي و اتريش وهند و مصر و يونسکو بودند. يکي از حساس ترين موضوعات کنفرانس مسأله حقوق بشر بود که بحث و پژوهش درباره آن به اينجانب واگذار شده بود و تفصيل آن بعداً در اين گزارش خواهد آمد. از ديگر سخنرانيهاي جالب توجه، بيانات پرفسور لئونارد اسويدلر (L. Swidler) از سازمان علمي و آموزشي و فرهنگي سازمان ملل متحد (يونسکو ) بود. نامبرده طرحي براي تدوين و تصويب «اعلاميه اخلاق جهاني» پيشنهاد کرد. او پس از يادآوري فاجعه هاي جهانگير اين قرن، مانند دو جنگ جهاني و حوادث اخير روآندا و بوسني و ايرلند شمالي و سري لانکا و خاورميانه، متذکر ابعاد فکري و فرهنگي و اخلاقي و ديني و معنوي اين گونه مصيبتها شد و اظهار داشت: بشر اکنون در آستانه ي قرن بيست و يکم بر سر بزرگترين دو راهي تاريخ قرار گرفته است: يا بايد اختلافات موجود را پيوسته عميقتر کند و به وسيله تکنولوژي بي سابقه ي جنگ و انهدام دست به خودکشي بزند و نسل آدمي را از عالم براندازد، يا دست از ستيزه بردارد و در طريق مفاهمه و همفکري و همکاري گام بگذارد. راه نخست، راه برخورد تمدنهاست که هانتينگتن ترسيم کرده و جز به نابودي نمي انجامد؛ راه دوم، راه ديالوگ يا همسخني است که خود او پيشنهاد مي کند.
پروفسور اسويدلر توضيح داد تا پيش از عصرکنوني، بيشتر انسانها در نقاط مختلف دنيا مي توانستند جدا از اکثر همنوعان خويش به سر ببرند و فقط با افراد متعلق به قوم و مذهب و فرهنگ خود سخن بگويند. اما اکنون روزگار تک سخني به سر رسيده و همه ي اقوام و ملل به علت تحولات بي سابقه اي که در ادوار اخير روي داده است، اگر بخواهند بقايي داشته باشند، بايد وارد عصر همسخني شوند. ويژگي تک سخني اين است که ديگران را چنان که در آيينه ي ذهنيات ما نقش مي بندند غير از خويش تصور کنيم؛ خصيصه همسخني اين است که آنان را چنان که به واقع هستند به حساب بگيريم. در تک سخني، هر طرف مي خواهد بر ديگري فائق آيد. در همسخني، آنچه هر طرف مسلم فرض مي کند روشن مي شود و طرفين از يکديگر مي آموزند و با هم پيش مي روند و دگرگون مي شوند و رشد مي کنند.
پروفسور اسويدلر نياز به همسخني را بيش از هر چيز معلول دو عامل معرفي کرد: يکي آنچه مورخ مشهور تاريخ علوم، تامس کوهن ( T. Kuhn )، نام آن را «تغيير الگوي اعلا» گذاشته است؛ و ديگري آنچه خود وي به آن «دومين عصر محوري» مي گويد. کوهن نشان داد که همه ي مشاهدات ما (و تعابيرمان از آن مشاهدات) در چارچوب فکري بزرگي صورت مي گيرد که او اصطلاحاً آن را «پارادايم» مي نامد و در واقع الگو ي اعلاي ما در عالم انديشه است. اما اين گونه الگوها با گذشت ايام دستخوش دگرگوني مي شوند، و مثلاً آدمي از تصور زمين مرکزي به تصور خورشيد مرکزي مي رسد. نکته ي مهم اين که اين تغيير الگو نه تنها در علوم طبيعي بلکه در همه زمينه هاي فکري بشر مصداق دارد. تا قرن هجدهم، تصور حقيقت مطلق در غرب حکمفرما بود. از آن پس، الگوي معرفت تغيير کرده است، و آدمي درک خويش از واقعيت و معنايي را که براي حقيقت قائل مي شود، تابع عوامل نو يافته اي مي بيند که از حقيقت، مطلق زدايي مي کند. اکنون معلوم شده که درک هر کسي از حقيقت مرتبط با عواملي مانند شرايط تاريخي او، قصد و نيت او، موقعيت جغرافيايي و فرهنگي و اجتماعي او و تعبير وي از واقعيت و معرفت است. هر کس جنبه ي خاصي از واقعي را مي بيند و جزئي از حقيقت را درک مي کند، اما حقيقت مطلق و تام را به دليل موقعيت و نظرگاهي که تخته بند آن است، به دست نمي آورد. با اين همه، روشن است که نسبي گرايي و ذهني گرايي مطلق نيز نمي تواند راست باشد، زيرا اگر افراد مشترکاتي نداشتند، قادر به فهم و فهماندن اختلاف خويش نمي شدند. پس براي اين که در بن بست نسبي گرايي در نمانيم و از سوي ديگر به توهم مالکيت حقيقت مطلق نيز دچار نشويم، بايد شناختي را که داريم و به خصوص پيش فرضهايي را که به آنها قائليم در دسترس ساير متفکران بگذاريم و به ميدان نقد و نظر بياوريم و هر نظرگاه را با نظرگاههاي ديگر تکميل کنيم. به عبارت ديگر، بايد با اصحاب نظرگاههاي فرهنگي و فلسفي و اجتماعي و ديني مختلف وارد مناظره و مفاهمه و همسخني شويم تا به درک کاملتري از حقيقت نائل آييم.
به عقيده ي پروفسور اسويدلر، عالم ديگر تشديد نياز به همسخني در جهان معاصر، پيدايش «دومين عصر محوري» بوده است. تا حدود قرن نهم بيش از ميلاد مسيح، آگاهي بشر عموماً صورت جمعي و قبيله اي و اساطيري داشت. از آن پس، کم کم آگاهي فردي پديد آمد و در آسيا و خاورميانه و اروپا رفته رفته به چيرگي رسيد. در شرق، بودا بيداري و بينايي فردي را اصل قرار داد، و در يونان قاعده ي «خود را بشناس» شعار متفکران و فيلسوفان واقع شد، و در خاورميانه پيامبران بني اسرائيل مردم را نسبت به مسئوليتهاي فردي و اخلاقي خويش آگاه ساختند. اين «نخستين عصر محوري» (به قول فيلسوف آلماني کارل ياسپرس) که صفت بارز آن خود آگاهي و نقادي بوده، اکنون پس از قرنها با ظهور «دومين عصر محوري» در آستانه ي دگرگوني بنيادي است، زيرا مستلزم گذر از فرد به جهان است. بايد در عين حفظ ارزشهاي والاي خودنگري و نقادي، آگاهي قبيله اي ديرين را نيز زنده کنيم، با اين تفاوت که اين بار سراسر جهان را قبيله اي بدانيم که همه به آن متعلقيم.
پروفسور اسويدلر اظهار داشت در اين دومين عصر محوري، بنيادي ترين رکن الگو يا «پارادايم» نو پديد جهاني، همسخني است. تازگي و اهميت گذر از تک سخني به همسخني به حدي است که بايد آن را انقلابي حقيقي در انديشه ي بشر دانست. امروز جهان به جايي رسيده که هر بخشي از جهانيان مي توانند سراسر دنيا را در فاجعه اي اجتماعي يا اقتصادي يا هسته اي يا زيست محيطي غوطه ور سازند. بنابراين، بر همگان واجب است که از طريق مفاهمه و همسخني، درباره نگرشي اساسي نسبت به مسأله ي خوب و بد به اجماع برسند، و فارغ از ايدئولوژيهاي فرقه اي مانند کمونيسم يا سکولاريسم که نارسايي و عجزشان با فرو ريختن رژيمهاي سوسياليستي يا ظهور نهضتهاي مبارز اسلامي به اثبات رسيده است، براي دست يافتن به اصولي عالمگير و مالاً تدوين «اعلاميه ي اخلاف جهاني» بذل همت کنند.
پروفسور اسويدلر معتقد بود که چنين اعلاميه اي به عنوان حداقل ملاکهايي که نوع بشر عموماً بايد موظف به رعايت آن باشد، با اتکا به قدمت نهادهاي اخلاقي و مذهبي جهان پايه اي براي مواجهه با مسائلي خواهد شد که در حال حاضر حل آنها به وسايل حقوقي و سياسي مقدور نيست و چارچوب حقوقي و سياسي سازمان ملل متحد را تکميل خواهد کرد.
يکي از سخنرانان ديگر کنفرانس، دکتر عبدالله توفيق از اندونزي بود که درباره ي رويارويي اسلام و مسيحيت در قرون وسطي بياناتي ايراد کرد. نامبرده از اين شکايت داشت که مسلمانان و مسيحيان عموماً و خاصه در اندونزي هنوز با يکديگر برخورد «قرون وسطايي» دارند. او معتقد بود که بسياري از دانشوران مسيحي، اعم از کاتوليک و پروتستان، هنوز از اينکه مسلمانان را شريکي در ديالوگهاي فرهنگي به شمار آوردند اکراه و ابا دارند. مسلمانان اندونزي نيز به جاي کوشش براي فهم احساس نگراني اقليت مسيحي که در دريايي از اکثريت مسلمان به سر مي برند، به «مسيح شناسي» و مطالعات کلامي متوسل مي شوند و مسيحيان هموطن خويش را به چشم بيگانه مي نگرند. حاصل اين رويارويي «قرون وسطايي» در اندونزي اين شده که اکثريت مسلمان، مسيحيان را بيگانگاني مزاحم مي دانند که به ناچار تحملشان بايدکرد، و مسيحيان اکثريت مسلمان را «غولي خفته» مي شمارند که بايد با بدبيني و بدگماني مراقب آن بود.
ستم بر زنان و حقوق ايشان موضوع گفتار دو تن از سخنرانان، دکتر گلوريا آلبرشت ( G. Albrecht ) از امريکا و دکتر زينت شوکت علي از هندوستان بود. خانم دکتر آلبرشت، استاد دانشگاه مرسي در شهر ديترويت، مدعي بود که پدر سالاري و مرد سالاري در مسيحيت از آثار سنت هاي ديرين يوناني و رومي و يهودي است، و در تاريخ مسيحيت، بر خلاف قصد و نيت اصلي حضرت عيسي، مشيت ايزدي و معرفت به ذات باري از دريچه چشم اقليتي مذکر و حکومتگر و مردسالار لحاظ شده است. سلطه ي مردسالاران منشاً ستم نه تنها بر زنان، بلکه بر همه ي ضعفا و افراد بي دفاع در جوامع مسيحي بوده است و بالاخص سبب شده که زنان به صورت آسيب پذيرترين و مظلوم ترين اقشار جامعه درآيند. بر طبق آمار سازمان ملل متحد، زنان در ازاي کار واحد معمولاً از 30 تا 50 درصد کمتر از مردان مزد مي گيرند، و با اينکه نيمي از جمعيت جهان را تشکيل مي دهند، دو سوم کارهاي دنيا بر دوش آنهاست، و تنها يک دهم درآمدها را به دست مي آورند، و کمتر از يک صدم اموال را در مالکيت دارند. زنان همه جا بايد از بيم ضرب و شتم و خشونت و تجاوز جنسي (و غالباً به دست مرداني که با آنان زندگي مي کنند) بر خود بلرزند. روسپي گري در جهان به کسب و کاري مبدل شده که سالانه پنج ميليارد دلار درآمد عايد مي کند. يکي از مهمترين ارکان اين ستم و عدوان، به عقيده ي دکتر آلبرشت، مردسالاري و سلطه مردان بوده، که در ساختار اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي و مذهبي و سياسي بسياري از جوامع کنوني سرشته شده است. زنان فقط همان قدر از منافع اقتصادي و منزلت طبقاتي و آزادي فردي بهره مي برند که نهاد پدر سالاري جامعه حاضر به اعطاي آن به ايشان باشد.
دکتر آلبرشت با طرح مسائل اساسي خير و شر و ذکر شواهد مهم تاريخي نشان داد که، در ادوار مختلف، چگونه گروههايي که رد سرکوب ساير گروههاي سياسي و اقتصادي و نژادي و جنسي منافع ويژه داشته اند با توسل به تأويل و تفسير تورات و انجيل موفق به سلب برخي حقوق بنيادي از ديگران شده اند وظالمانه بر آنان سلطه رانده اند. مردان مسيحي در طول تاريخ توانسته اند با تأويلهاي دلبخواه از نصوص مقدس، زنان را از مشارکت فعال در امور جامعه دور نگهدارند و به استشمار بکشند و در حالت وابستگي و زيردستي و آسيب پذيري و سرکوفتگي حفظ کنند و مانع رشد و تحقق استعدادهاي انساني آنان شوند. همه اين بيدادگريها با تشبث به مفهوم سر و گناه و در قالب سنن اجتماعي و مذهبي و زير لواي محبت و عدالت و عفت و فضيلت و غالباً به دست نزديکترين اقارب زنان بر ايشان رفته است. مفهومي که بدين ترتيب از گناه بر اساس برتري مردان و انقياد زنان به دست آمده، در تمامي آداب و عادات ورسوم و سنتها و نهادها و عملکرد روزانه ي جامعه رخنه کرده و راسخ شده و به صورت يکي از ارکان زندگي درآمده است.
ولي دکتر آلبرشت معتقد بود که اين برداشت از پيام الهي که در تفکر ديني و کلامي مسيحي در جايگاه مسلط قرار گرفته، مغاير با نص و روح تعاليم مسيح و رسالت حضرت عيسي است. خداوند در تورات در سفر تکوين گفته است ما زن و مرد را به شکل خود آفريديم. متکلمان قائل به الهيات رهايي بخش معتقدند که معرفت به ذات باري بايد حاصل تجربه زيسته ي فردي باشد و مقدم بر اصول و تعاليم جزمي است. رابطه ي قلبي با خداوند مي تواند اساس نقد و عيارگيري تأويلهاي متشرعين از نصوص مقدس قرار گيرد. همان گونه که کتاب مقدس مستند سلطه جويان و مباشران ستم بر زنان بوده است، اکنون نيز مي تواند پايه ي رهايي از ايشان از انقياد و اسارت قرار گيرد. تورات و انجيل ترجمان احوال و شرح مبارزات پيامبران يهود و حضرت عيسي است که در دفاع از ستمديدگان در برابر صاحبان زر و زور به پا خاستند. در انجيل مرقس، عيسي به صراحت مي گويد: هر کسي مطابق با اراده ي خداوند رفتار کند، برادر و خواهر و مادر من است و هيچ فرقي ميان مرد و زن نمي گذارد. پايه دين مسيح اين است که بايد از خدا فمران برد نه از انسان، و زناني که اکنون براي احقاق حقوق خويش مي جنگند، به اين دعوت لبيک مي گويند. نهضت عيسي نهضتي تساوي طلبانه بود و همه را يکسان در بر مي گرفت و قائل به هيچ تبعيضي نبود. حضرت عيسي با همه-از تنگدست و بيمار و گناهکار و مأمور حکومت- بر سر يک سفره مي نشست. در هر چهار انجيل آمده است که زنان نيز از حواريون آن حضرت و غالباً برخي از شجاعترين آنان بودند. در صدر مسيحيت بعضي از کشيشان و اسقفان زن بودند. اما کليسا از همان اوان در برابر مردسالاران سر تسليم فرود آورد و به بردگان گفت از خواجگان خويش فرمان ببريد و از زنان خواست مطيع شوهرانشان باشند. پس از چند قرن، پيام تساوي طلبانه ي حضرت عيسي و فرمان او به رعايت عدالت و برابري و اجتناب از تبعيض و اطاعت از خداوند رفته رفته فراموش شد.
خانم دکتر آلبرشت افزود که به رغم تعابير سلطه گران از زندگي عيسي مسيح، انکار پذير نيست که آن حضرت همواره در ميان محرومان و تهيدستان زيست و هرگز نخواست به سلسله مراتب قدرت بپيوندد و از زورمندان خواست به گناهان خويش در سوء استفاده از قدرت پي ببرند و سرانجام گرچه تجسد و تجسم محبت بيکران خدا به همه ي بندگانش بود، به دست آنان مصلوب و کشته شد. دکتر آلبرشت گفت زنان نيز از محرومان و ستمديگان جهان بوده اند و رفع ستم از آنان مستلزم دگرگون ساختن روابط زنان و مردان است. رستگاري و فلاح متصور نيست مگر با برافتادن سلطه ي مردان و بازگرداندن حقوق زنان. اينکه خداوندمرد و زن را مساوي آفريد و عيسي مسيح به تأسيس جامعه اي نظر داشت که مساوات و مشارکت همگان بر آن حاکم باشد، خود شاهد اين معناست.
حقوق بشر به علت فضاي کنوني جهان و مباحثات و احياناً منازعاتي که بر سر آن بين غرب و بعضي از بقيه ي کشورهاي جهان مانند ممالک اسلامي و چين جريان داشته است، جالب ترين موضوع بحث کنفرانس بود. چنان که گفته شد از اينجانب دعوت شده بود که نه تنها حاصل مطالعات تطبيقي خويش را در اين زمينه ي حساس به اطلاع دانشمندان مسلمان و غربي حاضر در کنفرانس برسانم، بلکه به پرسشهاي شنوندگان در همان جلسه ي عمومي نيز پاسخ بگويم.
اينجانب حقوق بشر را از يک سو از جهت فلسفي و کلامي از ديدگاه مسيحيت و اسلام و از سوي ديگر از جنبه ي حقوقي و سياسي مورد تحليل قرار دادم و ضمن تقسيم حقوق بشر به سه دسته آزاديهاي فردي (مانند حق حيات و حق دفاع چه در برابر ديگران و چه در برابر دولت و حق آزادي عقيده ديني و حق مالکيت) و آزاديهاي سياسي (از قبيل حق مشارکت در امور اجتماعي و سياسي حق بحث و تحقيقو حق تجمع) و آزاديهاي اجتماعي (مثل حق کار و حق تأمين اجتماعي)- متذکر شدم که اين اصطلاح نخست در قرن هجدهم در فرانسه وضع شد و در واقع متوجه قدرتمنداني بود که صاحبان عقايد مختلف را تحت فشار و آزار قرار مي دادند. اما همچنين يادآوري کردم که در فقه اسلامي از اين ارزشها به صورت «تکليف» شرعي و اخلاقي در قبال انسانهاي ديگر تعبير مي شود، نه «حق». به عبارت ديگر، برداشت از حقوق مذکور در اسلام بيان مواردي است که فرد مسلمان «مکلف» به اداي امور واجب و مستحب و غيره است، و از اين رهگذر براي کساني که آن تکاليف شامل حالشان مي شود، حق ايجاد مي کند. پس در اسلام، به جاي حق، تکليف مطرح است، و امروز ما از آن تکاليف، اين حقوق را استنباط مي کنيم.
اينجانب به اطلاع کنفرانس رساندم که غرب در اثر تجربه هاي پيچيده ي تاريخي به اين نتيجه رسيد که زندگي مسالمت آميز آدميان با يکديگر هنگامي امکان پذير است که انسان فارغ از تمام ويژگيها، مانند دين و سياست و نسب و جنسيت و ثروت و مقام، تنها به حکم انسان بودند مطمح نظر قرار بگيرد. طبعاً بر طبق چنين نظري، حقوق انسان نيز معناي ديگري پيدا مي کند. حق ماهيتاً در انسان مستقر مي شود. نه چيزي است که کسي به او داده باشد و نه چيزي که کسي بتواند از او بگيرد. ولي در اين صورت، چنين حقي بر چيزها ثابت مي شود، مثلاً بر حيات، بر آزادي، بر برابري و غيره، نه بر افراد. حقوق بشر، حق به اين معناست. لذا سؤالي که پيش مي آيد اين است که در حالي که مشروعيت تکاليف ديني و حقوق ناشي از آن از وحي مصدر مي گيرد، مشروعيت حقوق بشر از کجاست؟ يعني مشروعيتي که بتواند ضمانت اجرايي آن را تأمين کند و بر آن کيفر و پاداش مترتب سازد. عقيده ي اينجانب اين بود که پايه گذاران حقوق بشر در غرب چون نه مي خواستند و نه مي توانستند به اديالن يا مراجع ديگر استناد کنند، مشروعيت و ضمانت اجرايي آن حقوق را در خود انسان، يعني در کرامت آدمي، يافتند که اساسي ترين اصل بديهي مورد اتفاق انسانها در هر زمان و مکان است و کليه اديان نيز به آن اذعان دارند. کرامت صفت و حتي خصلتي است که جدا از تمام حيثيات و اعتبارات ديگر، به طور اوليه فرد فرد انسانها را در بر مي گيرد. پس براي استقرار حقوق بشر، کرامت انساني به عنوان «اصل اوليه» و نه «حق» جزو ماهيت آدمي پذيرفته شد.
اينجانب در ادامه افزودم: اما از آنجا که غرض از کرامت، کرامت فرد بود، قدم دومي هنوز ضرورت داشت که به اين امر فردي نيروي عام الاعتبار ببخشد. اين وظيفه را پديده ي برابري انجام داد. آنچه مي تواند و مي توانست جميع افراد بشر را به ضرورت حفظ حقوق ذاتي آنان پاي بند سازد و حق بازخواست از حق شکنان را به اثبات برساند، برابري آدميان از حيث کرامت انساني بود. در سومين گام براي تأمين ضمانت اجرايي کرامت و برابري، مسأله عدالت پيش کشيده شد که مورد اتفاق همگان بود و هست و کليه افراد را در سلوکشان با ديگران مخاطب قرار مي دهد.
سپس اينجانب به بحث در تفاوت اين برداشت از حقوق بشر در غرب با درک اسلام از آن پرداختم و اظهار عقيده کردم که ريشه ي آن ظاهراً تصويرهاي مختلفي است که جهان غرب از يک طرف و اديان سامي به خصوص اسلام از طرف ديگر از انسان دارند. خداوند مرکز جهان بيني اديان سامي است، و انسان حقيقي کسي است که اخلاص در راه خداي يگانه را محور حيات و فکر و عمل خويش قرار دهد. پس منبع کرامت انساني توجه خالصانه ي وي به پروردگار و تقواي بي شائبه او در مقابل حق است، کما اينکه آيه شريفه «ان اکرمک عند الله اتقيکم» به همين معنا اشاره دارد. ولي در جهان بيني غير ديني غربي، انسان داراي محوريت است. قرنها پيش از ظهور مسيحيت، پروتاگوراس فيلسوف يوناني معاصر سقراط معتقد بود که انسان ميزان سنجش همه چيز است. بنابراين، در مسيحيت متأثر از عقايد اقوام غير يهود، به جاي خدا محوري، انسان محوري اصل قرار گرفت. اما به موجب معتقدات اسلامي، انسان با فطرتي متوجه وحدانيت خلق شده و اعتقاد به خدا محوري يکي از ارکان هستي اوست. پس در اديان سامي و خاصه در اسلام، حقوق بشر مستنبط و مستخرج از اراده و فمران الهي است و ناگزير نمي تواند از تمام اعتبارات و حيثيات صرف نظر کند. در اسلام و مسيحيت، بشري که در حقوق بشر از او صحبت مي شود، انسان در رابطه با خداست؛ اما در حقوق بشر غير ديني در غرب، هيچ محدوديتي پذيرفته نيست. پس تفاوت در واقع، تفاوت ميان حقوق بشر مقيد به قيود ديني و حقوق بشرنامقيد و مطلق است، و همه ي مباحثات و مجادلات نيز از همين سرچشمه مي گيرد.
اينجانب اظهار داشتم حقوق بشر در اسلام بر برخي اصول فلسفي و عرفاني مبتني است و احکام شريعت بايد در انطباق با آنها استنباط گردد. از جمله مهمترين اين اصول، مي توان به مبادي زير اشاره کرد:

1- اصل کرامت انساني.

آيات متعدد در قرآن دلالت بر اين دارد که خداوند به انسان کرامت عطا کرده، و اين کرامت امري واقعي است نه اعتباري، و همه تعاليم اخلاقي و حقوقي بايد با عنايت به اين اصل و در سازگاري کامل با آن تنظيم شود.

2- اصل خداجويي انسان.

آدمي ذاتاً جوينده ي خدا و وجوداً وابسته به وجود اوست. هستي او نوعي هستي تبعي و ظلي است. در آيه شريقه «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله» اين حقيقت بيان شده: نخست اينکه انسان داراي وجود مستقل نيست؛ دوم اين که او تنها با خدا مرتبط است و به هيچ موجود ديگري وابسته نيست.

3- اصل جاودانگي انسان.

قرآن کريم انسان را موجودي بهره مند از روح جاويد معرفي مي کند که بعد از اين دنيا به جهاني ديگر مي رود و در آن خلود خواهد داشت. دنيا نيز مانند انسان مسافر است، با اين تفاوت که انسان در «حشر اصغر» به منزل مياني مي رسد و سپس وارد «حشر اکبر» مي شود، ولي دنيا فقط در «حشر اکبر» به مقصد واصل مي شود. قرآن مجموعه نظام کيهاني را نيز مانند انسان در حرکت به سوي خدا مي داند. نظام کيهاني هم مثل آدمي به سوي معاد مي رود تا شهادت دهد که مسافرانش چه کرده اند.

4-اصل آرامش نهايي انسان.

انسان روح جاويد دارد، اما جاودانه درحرکت نمي ماند و سرانجام به منزل مي رسد. به موجب آيات قرآني، کشتي دنيا عاقبت در لنگرگاه پهلو مي گيرد. دارالقرار جهان و انسان معاد است که در آن، هنگام لقاي حق فرا مي رسد. به همين دليل، يکي از نامهاي بهشت، «عدن» است، يعني محل قرار و استقرار.

5- اصل ارتباط تکويني انسان با مجموعه هستي.

انسان به ناچار با همه اجزاي هستي پيوند ناگسستني دارد. هيچ يک از مسائل و از جمله احکام حقوقي، نيست که با روح و سرنوشت و اخلاق آدمي بي پيوند باشد. بنابراين، نمي توان پذيرفت که انسان در هر کاري آزاد و خودسر باشد.
نظر اينجانب که به اطلاع کنفرانس رساندم اين بود که براي شناخت بهتر حقوق بشر در اسلام، بايد آن را تحت دو عنوان تاريخ تکوين و تاريخ تدوين مورد بررسي قرار داد. تاريخ تکوين حقوق اسلام با نزول آيات قرآن و سيره عملي و تقريرهاي آن حضرت ترسيم شده است و در تأييد اين معنا آيات و احاديث متعددي وجود دارد، به طور خلاصه حاکي از اين که:
1- مؤمنان در دوستي و مهرباني و همدلي همانند پيکر واحدند و اگر عضوي به درد آيد، ساير اعضا براي او به بيداري و همدردي مي نشينند.
2- اساس وحدت و انسجام در جامعه، رضايت عمومي است.
3- در اسلام، آزادي براي فرد حقي ثابت و سلب نشدني است.
4- در نصوص اسلامي، هم بر قدر و ارزش انساني تأکيد رفته و هم به احترام و مهرباني به ديگران، يعني خواهران و برادران ديني هر کس، سفارش شده است.
5- در قرآن به صراحت آمده است که آدميان همه در آفرينش يکسان و از طبيعت برابر برخوردارند و فاصله و تبعيض نفي شده است، و ارزش و جايگاه هر انسان در جامعه نهايتاً وابسته به عمل او معرفي گشته است و امتياز طلبي بر پايه زر و زور نکوهيده و مردود است.
6- قرآن همچنين امنيت را از نتايج رشد و تکامل بشر و شهر امن را الگوي مدينه فاضله معرفي مي کند.
7- رسول اکرم مؤکداً فرموده که ناسزا گفتن و جنگيدن با مؤمن کفر است و دست درازي به مال او نافرماني خداست و احترام مال او مانند احترام خون اوست.
8- در جهان بيني اسلامي، هدف از بعثت انبيا، رهايي انسان از بندگي ديگران و آزادي اوست. خداوند در قرآن مي فرمايد نه ستم کنيد و نه ستم بپذيريد و سلب آزادي از آدمي را در آيه «لا اکراه في الدين» منع مي کند.
اينجانب در بخش ديگري از بيانات خود در زمينه ي تاريخ تدوين حقوق بشر در اسلام افزودم: با گردآوري آيات قرآن کريم در همان نخستين سالهاي نزول قرآن، اولين مرحله ي اين مهم به انجام رسيد. از اين رو، مي توان تاريخ تدوين حقوق بشر در اسلام را دهه ي دوم قرن اول هجري (مطابق با دهه هاي آخر قرن هفتم ميلادي) دانست، و قرآن را يکي از کهنترين اسناد مدون در حقوق بشر شمرد. با جمع آوري گفته ها و عملکردها و تقريرهاي پيامبر اسلام (ص) و تدوين احاديث و سيره و تأليف جوامع حديث و سيره نبوي گام ديگري به طور وسيعتر در تدوين حقوق بشر در اسلام برداشته شد. با آغاز تدوين فقه و اخلاق (دو رشته ي بسيار مهم از علوم اسلامي) که شکل جامعتر آن در قرون سوم و چهارم تجلي نمود مباحث حقوق بشر در اسلام در کتابهاي فقهي و اخلاقي اين عصر، همچون «مبسوط» سيخ طوسي، به طور استدلالي مطرح و مورد نقد و تحليل قرار گرفت.
در پايان بحث تذکر اين نکته را به جا دانستم که دين اسلام مجموعه اي است که يک جزء آن را شريعت تشکيل مي دهد و بخش اعظم آن اخلاق و عرفان و فلسفه است. در عرفان اسلامي انسان جايگاهي ويژه دارد. اين گونه مقولات در استنباطهاي فقهي اثر مي گذارد. حاکم بر هستي فردي و اجتماعي انسان، اصول فلسفي و عرفاني است.
منبع مقاله :
محقق داماد، مصطفي؛ (1378)، دين، فلسفه و قانون، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول